وبلاگ تفريحي و سرگرمي چيت چت


ریشه نام شرکت خودروسازی مزدا
ساعت | بازدید : 393 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 شايد باور اين مطلب سخت باشد كه نام خودروی ژاپنی مزدا بر گرفته از نام "اهورا مزدا" مي باشد.

اما برای حصول اطمینان به نشانی کمپانی مزدا که در زیر درج شده بروید :

http://www.mazda.com/profile/vision

در سمت راست صفحه ای که باز می شود شرکت مزدا دلیل نام گذاری خود را توضیح داده است.
متن انگلیسی زیر عین متن مندرج در سایت مزداست.
خود ببینید و بخوانید.

The company's name, "Mazda," derives from Ahura Mazda, a god of the earliest civilizations in West Asia . We have interpreted Ahura Mazda, the god of wisdom, intelligence and harmony, as the symbol of the origin of both Eastern and Western civilizations, and also as a symbol of automobile culture. It incorporates a desire to achieve world peace and the development of the automobile manufacturing industry. It also derives from the name of our founder, Jujiro Matsuda.

برگردان متن بالا : "نام شرکت، �مزدا� برگرفته از اهورا مزدا، خدایی از تمدنهای پیشین آسیای غربی، می باشد. ما اهورا مزدا را خدای خرد، هوش و هماهنگی پنداشته ایم، به عنوان نشانه ای اصلی در هردو تمدن غربی و شرقی، و همچنین نشانه فرهنگ ماشینی. این شامل میل به رسیدن به صلح جهانی و توسعه صنعت خودروسازی است. همچنین برگرفته از نام مؤسس شرکت ما جوجیرو ماتسودا می باشد."

واسه من كه خيلي جالــــــب بود. اميدوارم شمام خوشتون اومده باشه


 

 


موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


احمق ترين آدم دنيا
ساعت | بازدید : 386 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 تا حالا به این فکر کرده اید که احمقترین فرد جهان چه کاری باید انجام بدهد تا این لقب برازنده وی باشد؟! فردی به نام جاناتان پارکر در هنگام دزدی، اشتباهی کرده است که این لقب را کاملا برازنده خود نموده است.

 

آقای پارکر دزد، شبی تصمیم می گیرد که به خانه ای که در حومه شهر قرار دارد دستبرد بزند و چند الماس گرانقیمت را بدزدد، اما بعد از این که الماس ها را برداشت و قصد خروج داشت، چشمش به کامپیوتر می افتد و تصمیم می گیرد که مثلا خود شیرنی کند و در Facebook خود بگوید �دارم دزدی می کنم�، پس وارد Facebook می شود و پیغام را می گذارد ولی موقع خروج فراموش می کند که از اکانت خود خارج شود. و ادامه ماجرا هم که کاملا قابل حدس زدن است..!

پيــــــــش مياد ديگـــــــــه164.gif

. طفلكي ، حالا اينكه لو رفته، گرفتنش ، انداختنش زندان هيچي ،‌اينكه لقب احمقترين آدم جهانو بهش دادن فك كنم خيلي براش دردناك باشه198.gif

. جي افش فداش شه ايشالا

 


موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


توصيه هاي سلامت
ساعت | بازدید : 394 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 نکات زیر را به خاطر بسپارید......جدی بگیرید

Answer the phone by LEFTear 
برای صحبت با موبایل از گوش چپ استفاده کن

Do not drink coffeeTWICE a day
روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید.

Do not take pills withCOOL water 
قرص و داروها را با آب خیلی سرد تناول نکنید.

براي ديدن كامل متن روي ادامه مطلــــــــــــب كليك كنيد

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


متن كامل پيام تبريك اوباما به ايران
ساعت | بازدید : 444 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 پيام نوروزی پرزيدنت باراک اوباما به ایرانیان

امروز می خواهم بهترین آرزوهای خود را به همۀ کسانی که نوروز را در سرتاسر جهان جشن می گیرند تقدیم کنم. این جشن، هم یک آیین باستانی و هم زمانی برای بازآفرینی است و امیدوارم که شما از این فرصت ویژۀ سال برای بودن در جمع دوستان و خانواده بهره گیرید.

براي ديدن كامل متن روي ادامه مطلــــــــــــــــب كليك كنيد


موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 5
ساعت | بازدید : 365 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

 

 

یکبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اشرا جستجو کرد ولی نتوانست آنرا پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا کند.بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نکرد.

مسئول بلیط گفت : دکتر اینشتین ، من می دانم که شما که هستید . همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.

مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دکتر انیشتین ، دکتر انشتین ، نگران نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”

اینشتین به او نگاه کرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم که چه کسی هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم.

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 4
ساعت | بازدید : 379 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

هنگامی که آلبرت انیشتین شاغل در دانشگاه پرینستون بود ، یک روز قرار بود به خانه برود ولی او آدرس خانه اش را فراموش کرده بود. راننده تاکسی او را نمی شناخت. انیشتین از راننده پرسید آیا او می داند خانه اینشتین کجاست. راننده گفت : “چه کسی آدرس اینشتین را نمی داند؟ هر کسی در پرینستون ادرس خانه انشتین را میداند. آیا می خواهید به ملاقات او بروید؟” . اینشتین پاسخ داد :” من اینشتین هستم . من آدرس منزل خود را فراموش کرده ام ، می توانید شما مرا به آنجا ببرید؟ ” . راننده او را به خانه اش رساند و از او هیچ کرایه ای نیز نگرفت... .

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 3
ساعت | بازدید : 359 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

از آلبرت اینشتین معمولا برای توضیح نظریه عمومی نسبیت سوال میشد و او یکبار اینگونه پاسخ داده بود: ” دست خود را بر روی اجاق گاز داغ برای یک دقیقه قرار دهید ، و این عمل مانند یک ساعت یک به نظر می رسد ، حال با یک دختر خوشگل یک ساعت بنشینید ، و این عمل مانند یک دقیقه به نظر می رسد. این نسبیت است.!”

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 2
ساعت | بازدید : 347 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباسهای مناسبتری استفاده کند. انشتین همواره میگفت: “چرا باید اینکار را بکنم هر کسی اینجا می داند من که هستم.” هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسبتری بپوشد، انشتین گفت: “چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مر نمی شناسد.”

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 1
ساعت | بازدید : 353 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

یک روز در هنگام تور سخنرانی ، راننده آلبرت انیشتین ، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست ، بیان کرد که او احتمالا می تواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد. زیرا چندین مرتبه آنرا شنیده است. برای اطمینان بیشتر ، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.

 

پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص ، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد: “خب ، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من ، (اشاره به انشتین) که در انتهای سالن وجود دارد ، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”

 

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


زندگي بي عشق
ساعت | بازدید : 340 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 عشق مثله پنیر میمونه، 
زیادش آدمو خنگ میکنه، 
نرمالش فقط تا یک ساعت آدمو سیر نگه میداره، 
هیچ کس هم بدونه پنیر نمرده . . . 10.gif

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


فوتبال در بهشت(طنز)
ساعت | بازدید : 525 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند.

هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او میرفت.


يک روز خسرو گفت:

«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد يا نه.»

بهمن گفت:

«خسروجان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم»

چند روز بعد بهمن از دنيا رفت...  بقه داستان در ادامه مطلــــــــــــــــــــــــــــــب


موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نظر سنجی

آبي يا قرمز؟؟!!

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 184
:: کل نظرات : 15

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 23
:: باردید دیروز : 229
:: بازدید هفته : 252
:: بازدید ماه : 2058
:: بازدید سال : 11899
:: بازدید کلی : 41693